لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
صاف کردن، صیقلی کردن
جستجو کردن، زدودن، پرداخت کردن، تکاپو کردن، تطهیر کردن، شستن، صیقلی کردن، صابون زدن
شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن
جلا دادن، صیقلی کردن، لاک الکل زدن به، جلا زدن به، لعاب زدن به، دارای ظاهرخوب کردن
شهری کردن، صیقلی کردن، مدنی کردن، مودب کردن
صاف کردن، نرم کردن، صیقلی کردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید