صیقلی کردن


معنی انگلیسی:
face, sleek, slick, smooth, to polish, to furbish

لغت نامه دهخدا

صیقلی کردن. [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ]( مص مرکب ) روشن کردن. براق کردن. جلا دادن. زدودن.

فرهنگ فارسی

روشن کردن

مترادف ها

sleek (فعل)
صاف کردن، صیقلی کردن

scour (فعل)
جستجو کردن، زدودن، پرداخت کردن، تکاپو کردن، تطهیر کردن، شستن، صیقلی کردن، صابون زدن

glass (فعل)
شیشه گرفتن، شیشه ای کردن، صیقلی کردن

varnish (فعل)
جلا دادن، صیقلی کردن، لاک الکل زدن به، جلا زدن به، لعاب زدن به، دارای ظاهرخوب کردن

urbanize (فعل)
شهری کردن، صیقلی کردن، مدنی کردن، مودب کردن

sleeken (فعل)
صاف کردن، نرم کردن، صیقلی کردن

فارسی به عربی

زجاج , صبغ

پیشنهاد کاربران

بپرس