صیقل کردن. [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) صیقلی کردن. جلا دادن. روشن کردن. زدودن : گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است.مولوی.ز اشتیاقت صیقل آیینه جان میکنم از برایت قصر میناکار سامان میکنم.سعیداشرف ( از آنندراج ).
polish (فعل)پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدنburnish (فعل)پرداختن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردنglaze (فعل)براق کردن، صیقل کردن، لعاب دادن، بینور و بیحالت شدن، لعابی کردنlevigate (فعل)ساییدن، صیقل کردن، نرم کردن، صاف و صیقلی کردن