در هر نفس که از دل آگاه میزنی
صیقل به روی آینه ماه میزنی.
طاهر نصرآبادی ( از آنندراج ).
چو از زخمه صیقل زدی تار رامقام دگر شد خریدار را.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
ای دل بموج اشک سیاهی مبر ز چشم صیقل مزن که آینه ام را جلا بس است.
کلیم کاشی ( از آنندراج ).