صیقل خوردن. [ ص َ / ص ِ ق َ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) جلا یافتن. زدوده شدن. روشن شدن : صیقل رخ تو تا ز می ناب میخوردآیینه پیچ و تاب چوگرداب میخورد.مفید بلخی ( از آنندراج ).گر نخورد دیده اهل نظرصیقل حیرت ز تماشا چه حظ.ظهوری ( از آنندراج ).