صیغ

لغت نامه دهخدا

صیغ. [ ص َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) کذاب بیهوده گوی سخن آرای. ( منتهی الارب ).

صیغ. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ صیغة. رجوع بدان کلمه شود.

صیغ. [ ] ( اِخ ) ناحیتی است از نواحی خراسان. ( معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع صیغه
( اسم ) ۱ - هر چیز در قالب ریخته شده . ۲ - شکل هیئت . ۳ - خلقت آفرینش . ۴ - هیئتی که برای کلمه حاصل گردد بواسطه تقدیم و تاخیر حروف و تغییر حرکات و سکنات آن : صیغت جمع صیغت مفرد ۵ - نکاح موقت ۶ - زنی که تو را به عقد انقطاع گیرند برای مدتی کوتاه یا دراز و محدود نه دایمی و همیشگی با ذکر مهر و آن را شرایط و احکام خاصی است زن غیر دایم . ۷ - کلمه ای که به وقت معامله و عقد نکاح بر زبان جاری کنند . یا چه صیغه ایست ۱ ? - چه هیئت دستوری دارد ۲ . ? - چه معنی دارد ? یا صیغه تفضیل . صفت ( تفضیلی ) .
ناحیتی است از نواحی خراسان

فرهنگ عمید

= صیغه

پیشنهاد کاربران

بپرس