صیدبند. [ ص َ / ص ِب َ ] ( نف مرکب ) صیاد. شکارگیر. شکارگر : اگر درد سخن میداشت صائب صیدبند ماز گوهر چون صدف میکرد آب و دانه ما را.صائب ( از آنندراج ).شکاری نیستم کآرایش فتراک را شایم بقیدمن چه سعی است آنکه دارد صیدبند من.وحشی ( از آنندراج ).