یکی شاه بد هند را نام کید
نکردی جز ازدانش و رای صید.
فردوسی.
از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ).
ای شهریار عالم یک چند صید کردی یک چندگاه باید اکنون که می گساری.
منوچهری.
و خویشتن را چنان در کفه او نهاد کی این مزدک پنداشت کی انوشیروان را صید کرد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 89 ).هرکه در قوم بزرگست امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.
خاقانی.
صید کردی و شادمانه شدی چون شدی شاد سوی خانه شدی.
نظامی.
پس بوسیلت این فضیلت دل مشتاقان صید کند. ( گلستان ).خبر از عشق ندارد که ندارد یاری
دل نخوانند که صیدش نکند دلداری.
سعدی.
زلف همچون شست او میکرد صیدهر کجا در شهربد جان و دلی.
عطار.
چون زلف بتان شکستگی عادت کن تا صید هزار دل کنی در نفسی.
باباافضل.