صیاغت

لغت نامه دهخدا

صیاغت. [ غ َ ] ( ع مص ) صیاغة. زرگری. زرگری کردن. رجوع به صیاغة شود.

صیاغة. [ غ َ ] ( ع مص ) صیاغت. زرگری. زرگری کردن. زیور و آلات زر ساختن. تسبیک. || آفریدن. || آراستن. || ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

زرگری، ریخته گری، حرفه زرگر
( اسم ) ۱ - ریخته گری . ۲ - زرگری .

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع .صیاغة ] (اِمص . ) ۱ - ریخته گری . ۲ - زرگری .

فرهنگ عمید

۱. = زرگری
۲. ریخته گری.

جدول کلمات

ریخته گری, زرگری

پیشنهاد کاربران

بپرس