صدهزاران گور ده شاخ ودلیر
چون عدم باشد به پیش صول شیر.
مولوی.
|| کشتن کسی را. || راندن خر ماده یا گله خر کره را. || برجستن بر چیزی. || اندازه کرده شدن برای کسی. ( منتهی الارب ).صول. [ ] ( ع اِ ) لقب پادشاه جرجان است. ( تاریخ الخلفاء سیوطی ص 264 ). لقب عام ملوک دهستان. ( آثار الباقیه از یادداشت بخط مؤلف ).
صول. [ ] ( اِخ ) لفظی عجمی است و در عرب آنرا اصلی نیست. شهریست در بلاد خزر در نواحی باب الابواب و آن دربند است. ( معجم البلدان ).
صول. [ ص َ ] ( اِخ ) قریه ای است به نیل در اول صعید. ( معجم البلدان ).