چنو سوار نداند نگاشتن بقلم
اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار.
فرخی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
امیرمعزی.
صورتگر چین از حسد صورت خوبش هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده ست.
امیرمعزی.
شنگرف ز اشک من ستاندصورتگر این کبود ایوان.
خاقانی.
من آن صورتگرم کز نقش پرگارز خسرو کردم این صورت نمودار.
نظامی.
مگر نقشی از کلک صورتگری نگاریده بینند بر دفتری.
نظامی.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیزنقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد.
حافظ.
|| خالق. مصور. آفریننده : صورتگر جوهر هم جوهر بود ایراک
صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر.
ناصرخسرو.
بگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورتگرش جز خاک هرگز کی خورد آنرا که خاک آمد خورش.
ناصرخسرو.
ای رأی تو بر سپهر تدبیرصورتگر آفتاب تقدیر.
( از سندبادنامه ).
- صورتگر علوی ؛ روح. روان : ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورتگر علوی و لطیف است بدو در.
ناصرخسرو.