صورتگر

/suratgar/

مترادف صورتگر: تصویرساز، تصویرگر، چهره نگار، رسام، مصور، نقاش، نگارگر

برابر پارسی: چهره پرداز

معنی انگلیسی:
portraitist, painter

لغت نامه دهخدا

صورتگر. [ رَ گ َ ] ( ص مرکب ) نقاش. مصور. تصویرساز :
چنو سوار نداند نگاشتن بقلم
اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار.
فرخی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
امیرمعزی.
صورتگر چین از حسد صورت خوبش
هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده ست.
امیرمعزی.
شنگرف ز اشک من ستاند
صورتگر این کبود ایوان.
خاقانی.
من آن صورتگرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار.
نظامی.
مگر نقشی از کلک صورتگری
نگاریده بینند بر دفتری.
نظامی.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد.
حافظ.
|| خالق. مصور. آفریننده :
صورتگر جوهر هم جوهر بود ایراک
صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر.
ناصرخسرو.
بگذاشت خواهد ایدرش بر رغم او صورتگرش
جز خاک هرگز کی خورد آنرا که خاک آمد خورش.
ناصرخسرو.
ای رأی تو بر سپهر تدبیر
صورتگر آفتاب تقدیر.
( از سندبادنامه ).
- صورتگر علوی ؛ روح. روان :
ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورتگر علوی و لطیف است بدو در.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

مصور، تصویرسا ، نقاش، مجسمه ساز، صورتگری: شغل وعمل صورتگر، تصویرسازی، نقاشی
( صفت ) ۱ - نقاش تصویر ساز . ۲ - مجسمه ساز .

فرهنگ معین

( ~ . گَ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - نقاش . ۲ - مجسمه ساز.

فرهنگ عمید

۱. = نقاش
۲. آفریننده.

جدول کلمات

راسم

مترادف ها

portraitist (اسم)
پیکر نگار، صورتگر

portrayer (اسم)
پیکر نگار، صورتگر

پیشنهاد کاربران

صورتگر به معنی نقاش هستش
نقشبند
تصویرگر
رسام، نقاش، راسم، مصور
نقاش
تشبیه به خداوند شده
رسام

بپرس