صوار

لغت نامه دهخدا

صوار. [ ص ِ ] ( ع اِ ) گله ماده گاوان. صیران. ( منتهی الارب ). القطیع من البقر. ( اقرب الموارد ). رجوع به صُوار شود. || بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اندک از مشک یا نافه آن. ج ، اَصوِرة. ( منتهی الارب ). القلیل من المسک. ( اقرب الموارد ).

صوار. [ ص ُ ] ( ع اِ ) گله گاوان. || بوی خوش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

صوار. [ ص َوْ وا ] ( ع ص ) عصفور صوار؛ گنجشک گویا و جواب ده ، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. ( منتهی الارب ). گنجشک که چون بخوانند او را پاسخ دهد. ( اقرب الموارد ).

صوار. [ ص ُوْ وا ] ( ع اِ ) گله گاو. ( اقرب الموارد ).

صوار. [ ص َ وارر ] ( ع اِ ) ج ِ صارَّه.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به صارّه شود.

صوأر. [ ص َ ءَ ] ( اِخ ) آبی است کلب را بالای کوفه از جانب شام. ( معجم البلدان ).
- یوم صوأر ؛ از ایام مشهور عرب است و آن آبی است که غالب بن صعصعة پدر فرزدق و سحیم بن وثیل ریاحی بر کنار آن شتران پی کردند،و آن چنان بود که غالب شتری بکشت و بر مردم قبیله بخش کرد و کاسه ای از آن سحیم را برد، سحیم در خشم شد و آن را نپذیرفت و خود شتری بکشت و غالب شتری دیگر بکشت و همچنان شتر بکشتند تا سحیم درماند؛ سپس چون سحیم بکوفه شد قوم وی او را ملامت کردند و او عذر آورد که شتران من حاضر نبود، آنگاه کس فرستاد تا صد شتر بیاوردند و بر کناسه کوفه بکشت. علی علیه السلام بفرمود این شتران برای خدا قربانی نشده و از آن مخورید. پس همچنان ببود تا وحشیان و سگان آنرا بخوردند... ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

صاره

پیشنهاد کاربران

بپرس