صواب بودن. [ ص َ دَ ] ( مص مرکب ) راست بودن. درست بودن. مصلحت بودن : صواب باشد که مسعدی را فرموده آید تا نامه نویسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331 ). خوارزمشاهی گفت : این چیست ای احمد که رفت ؟ گفتم : این صواب بود. ( تاریخ بیهقی ). مرا این جا مقام صواب نباشد. ( کلیله و دمنه ). راستی را سر ز من برتافتن بودی صواب گرچو کج بینان به چشم ناصوابت دیدمی.