صنوج

لغت نامه دهخدا

صنوج. [ ص ُ] ( ع اِ ) ج ِ صَنْج. رجوع به صنج شود. || آنچه در دایره دف نهند از حلقه های خرد. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) رد کردن هر یک را بسوی اصل وی. || زدن کسی را به عصا. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جمع صنج ۱ - صنجها . ۲ - حلقه های فرد که در دایره دف نهند .

فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ صنج . ۱ - صنج ها. ۲ - حلقه های فرد که در دایرة دف نهند.

فرهنگ عمید

= صنج

پیشنهاد کاربران

بپرس