صنوبرقد. [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ ق َ ] ( ص مرکب ) آنکه قد او در راستی صنوبر را ماند. متناسب اندام. راست قامت : وگربخواهی تا گردی ای صنوبرقد بعشق خویش گرفتار چون من مسکین.
فرخی.
غزل سرای شدم بر شکرلبی گل خد بنفشه زلفی و نسرین بری صنوبرقد.
سوزنی.
ز جلوه های صنوبرقدان ز راه مرو نگاهداری دل کن پی نگاه مرو.