صنبور

لغت نامه دهخدا

صنبور. [ صُم ْ ] ( ع اِ ) خرمابن کم بار برهنه شاخ پوست رفته باریک ساق. || دهانه کاریز. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خرمابن تنهاگانه. ( منتهی الارب ). المنفردة من النخیل. ( اقرب الموارد ). خرمابن جداگانه. ( مهذب الاسماء ). || ماسوره ای از آهن و ارزیز و مانند آن که بر آب دستان و خنور نهند و از آن آب خورند. || شاخها که از بیخ خرمابن برآمده باشد. || ناودان حوض یا سوراخی که از آن آب حوض بیرون رود. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). || تنه خرمابن. || کودک خردسال. || فتنه. بلا. || باد گرم. || باد سرد. ضد است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد بی برادر و فرزند. || بی مونس. بی یار. ( منتهی الارب ). || ضعیف. || خوار. || ناکس. فرومایه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

صنبور. [ صُم ْ ] ( اِخ ) نام دریائی است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

نام دریائی است

پیشنهاد کاربران

بپرس