صمکان

لغت نامه دهخدا

صمکان. [ ص ِ ] ( اِخ ) شهرکی است خوش و از عجایب دنیا است از بهر آنکه در میان این شهر رود می رود و پولی ( پلی ) برآن رود است ، یک نیمه شهر که از اینجانب رود است برکوه نهاده ست و سردسیر است و رز انگور باشد بی اندازه ، چنانکه قیمتی نگیرد و آن را بعضی عصیر سازند و بعلاقه کنند و بعضی به دوشاب پزند و دیگر بجوشند و بسیکی کنند و سیکی عظیم باشد، چنانکه یکی را دو یا سه چندان آب بر باید نهادن تا توان خورد و سخت ارزان باشد و دیگر نیمه کی آن جانب رود است گرمسیر است و درختان خرما، ترنج و لیمو و مانند این باشد و در صمکان جامع و منبر است و مردم آنجا سلاح ور باشند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 139 ). رجوع به نزهت القلوب شود. لیسترنج دربلدان الخلافة الشرقیه این شهر را ذکر کرده ، ولی نام آنرا صیمکان ضبط کرده است. ( بلدان الخلافة الشرقیه ص 289 ). اصطخری نیز آنرا صیمکان نوشته و در فارسنامه ناصری نیز صمکان آمده. لیسترنج افزاید که این شهر راامروز سیمکان گویند - انتهی. رجوع به سیمکان شود.

فرهنگ فارسی

شهرکی است خوش و از عجایب دنیاست

پیشنهاد کاربران

بپرس