صمع

لغت نامه دهخدا

صمع. [ص َ ] ( ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی. || گذار کردن بر قوم و بازداشتن ایشان را بسخن. || بی باکانه بر سر خود رفتن. || خطا کردن در سخن. || خردگوش شدن. ( منتهی الارب ).

صمع. [ ص ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صُمعان و صَمعاء. || و کلاب صمع الکعوب ؛ یعنی سگان خرد شتالنگ. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

صمعان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَمِعَ: شنید - استجابت کرد (کلمه سمع گاهی در معنای شنیدن صدا و سخن اطلاق میشود ، و گاهی در غرضی که عقلا از شنیدن سخن دارند ،یعنی قبول کردن سخن و برآوردن تقاضا و حاجت)
معنی سَّمْعَ: شنیدن - استجابت و قبول پیشنهاد و دعوت (کلمه سمع گاهی در معنای شنیدن صدا و سخن اطلاق میشود ، و گاهی در غرضی که عقلا از شنیدن سخن دارند ،یعنی قبول کردن سخن و برآوردن تقاضا و حاجت)
تکرار در قرآن: ۱(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس