صمان

لغت نامه دهخدا

صمان. [ ص َم ْ ما ] ( اِخ ) زمین درشتی است دون جبل : ابومنصور گوید: زمینی است که در آن غلظت و ارتفاعی است و قاعده های فراخ دارد و زمینهای هموار و در آن سدر و گیاه می روید و چون فراخ سال بود همه عرب آنرا چراگاه سازد و صمان در روزگار قدیم بنی حنظله را بوده است و حزن بنی یربوع را و دهناء هر دو را و جز ابومنصور گوید:صمان کوهی است سرخ به زمین تمیم... و گویند صمان نزدیک رمل عالج است و بین آن و بصره نه روز راه بود. وابوزیاد گفته است : صمان شهری است از بلاد تمیم و ذوالرمة مکانی از آنرا صمانة نامیده. ( معجم البلدان ).

صمان. [ ص َم ْ ما ] ( اِخ ) گمان دارم از نواحی شام است بظاهر بلقاء. ( معجم البلدان ).

صمان. [ ص َم ْ ما ] ( اِخ ) نصر گوید شهری است بنی اسد را. ( معجم البلدان ).

صمان. [ ص ُم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اصم. ( منتهی الارب ).

صمان. [ ص َم ْ ما ] ( اِخ ) دهی از دهستان طاغنکوه. بخش فدیشه شهرستان نیشابور 21000گزی شمال باختری فدیشه. جلگه و معتدل. سکنه آن 70 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

نام جائی است و صعه چشمی در آن مکان بقتل رسیده

پیشنهاد کاربران

بپرس