صماح

لغت نامه دهخدا

صماح. [ ص ُ ] ( ع ص ، اِ ) خوی بدبوی. || گند بغل. || داغ. || جانوری است مانند گربه که پشم بد دارد. دابة دون الوبر. ( اقرب الموارد ). || پیه گداخته که دواء بر شکاف پانهند. || ( مص ) داغ کردن. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران