صماء

لغت نامه دهخدا

صماء.[ ص َم ْ ما ] ( ع ص ، اِ ) بلای سخت. || فتنه.( منتهی الارب ). حادثه زمانه. ( ترجمان علامه جرجانی ). فتنه شدید. || هیئتی است مر چادر پوشیدن را و منه اشتمل الصماء؛ ای الشملة التی تعرف بهذا الاسم و آن رد کردن چادر باشد از جانب راست بر دست و دوش چپ بعد از آن رد کردن آنرا مرتبه دوم از جانب پس بر دست و دوش راست پس می پوشاند هر دو دوش و هر دو دست را. || ناقه فربه یا ناقه باردار. || طرف روده باریک از مردم و جز آن. || زمین درشت. || ( مص ) پیچیدن خود رابه یک جامه که سوای آن بر وی نبوده باشد، بردارد آن را از یک جانب و بگذارد بر هر دو دوش و در این اشتمال فرج آن کس ظاهر میگردد. ( منتهی الارب ). || ( ص ) تأنیث اصم. ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ).
- حیة صماء ؛ مار که فسون نپذیرد. ( منتهی الارب ). قسمی مار. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- صخره صما ؛ سنگ سخت. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). خرسنگی سخت :
زمزم نشانم از مژه در زیر ناودان
طوفان خون ز صخره صما برآورم.
خاقانی.
خاک اگر گرید و نالد چه عجب کآتش را
بانگ گریه ز دل صخره صما شنوند.
خاقانی.
صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی
شکل قدم به صخره صما برافکند.
خاقانی.
بر خویشتن ملرزاگرچه ز بیم مرگ
آتش بمغز صخره صما دراوفتاد.
عطار.
به گوش صخره صما اگر فروخوانم
ز ذوق چاک زند کوه صدره خارا.
کمال اسماعیل.
حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخره صما.
سعدی.

صماء. [ ص َم ْءْ ] ( ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم. || برانگیختن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(صَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) مؤنث اصم . ۱ - زنِ کر. ۲ - سخت و محکم .

جدول کلمات

سخت , متین

پیشنهاد کاربران

سخت ، محکم، سفت، غلیظ، استوار، راسخ، پابرجا، سنگین، گران، صخره صماء ، سنگ سخت

بپرس