- حیة صماء ؛ مار که فسون نپذیرد. ( منتهی الارب ). قسمی مار. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- صخره صما ؛ سنگ سخت. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). خرسنگی سخت :
زمزم نشانم از مژه در زیر ناودان
طوفان خون ز صخره صما برآورم.
خاقانی.
خاک اگر گرید و نالد چه عجب کآتش رابانگ گریه ز دل صخره صما شنوند.
خاقانی.
صخره برآورد سر رفعت چو مصطفی شکل قدم به صخره صما برافکند.
خاقانی.
بر خویشتن ملرزاگرچه ز بیم مرگ آتش بمغز صخره صما دراوفتاد.
عطار.
به گوش صخره صما اگر فروخوانم ز ذوق چاک زند کوه صدره خارا.
کمال اسماعیل.
حاجت موری به علم غیب بدانددر بن چاهی به زیر صخره صما.
سعدی.
صماء. [ ص َم ْءْ ] ( ع مص ) برآمدن و نمودار شدن بر قوم. || برانگیختن. ( منتهی الارب ).