صلود

لغت نامه دهخدا

صلود. [ ص ُ ] ( ع مص ) آواز دادن چقماق و آتش ندادن. ( منتهی الارب ). کندشدن آتش زنه. ( تاج المصادر بیهقی ). بیرون نامدن آتش آتش زنه. ( مصادر زوزنی ). || بخیل گردیدن. ( منتهی الارب ). ندادن چیزی سائل را. ( اقرب الموارد ).

صلود. [ ص َ ] ( ع ص ) اسب خوی ناکننده. ( منتهی الارب ). اسب بی خوی. اسب که خوی نیاورد. ( مهذب الاسماء ). || دیگ دیربجوش آینده. || ناقه کم شیر درشت پوست پستان. || بر کوه برآینده از بیم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

اسب خوی ناکننده

پیشنهاد کاربران

بپرس