صلق

لغت نامه دهخدا

صلق. [ ص َ ] ( ع اِ ) بانگ و فریاد سخت. || ( مص ) سخت بانگ کردن. ( منتهی الارب ). آواز برداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || آمد و شد کردن در آب. || بانگ کردن. || کارزار کردن. || زدن کسی را به عصا.( منتهی الارب ). به عصا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گستردن جاریه را پس جماع کردن با وی. || سخت جنگ انداختن در میان قومی. || گزند رسانیدن کسی را گرمی آفتاب. ( منتهی الارب ).

صلق. [ ص َ ل َ ] ( ع اِ ) دشت گرد هموار. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

دشت گرد هموار

پیشنهاد کاربران

بپرس