صلعاء

لغت نامه دهخدا

صلعاء. [ ص َ ] ( ع ص ) تأنیث اصلع. زن بی موی پیش سر. || ( اِ ) هر امر بزرگ و مشهور. || زمین باریک بی درخت وعلف. || بلا. ( منتهی الارب ). داهیة. ( مهذب الاسماء ). || ( اِمص ) سختی. ( منتهی الارب ).
- شجرة صلعاء ؛ درخت که سر شاخه آن افتاده باشد. ( اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران