صلصله
لغت نامه دهخدا
صلصلة. [ ص ُ ص ُ ل َ ] ( ع اِ ) کبوتر. || موی فراهم آمده بر سر. || باقیمانده آب در تک حوض. ( منتهی الارب ).
صلصلة. [ ص ُ ص ُ ل َ ] ( اِخ ) آبی است محارب را قرب ماوان. نصر گوید:گمان دارم بین ماوان و ربذه است. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید