صلح جو

/solhju/

مترادف صلح جو: آرامش طلب، آشتی خواه، آشتی طلب، سازشکار، سازشگر، سلیم، صلح طلب، مسالمت جو، ملایم

متضاد صلح جو: ستیزه جو

معنی انگلیسی:
pacific, peaceable, peaceful

لغت نامه دهخدا

صلح جو. [ ص ُ ] ( نف مرکب ) خواهان صلح. جوینده صلح. طالب آشتی. آشتی طلب :
ما سیکی خوار نیک تازه رخ و صلح جوی
تو سیکی خوار بد جنگ کن و ترشروی.
منوچهری.
خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی
ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی.
امیرمعزی.
رجوع به صلح شود.

فرهنگ عمید

آن که خواهان آشتی و سازش و طرف دار صلح است، صلح طلب.

مترادف ها

irenic (صفت)
ارام، ساکن، مسالمت امیز، صلح جو

pacifist (صفت)
صلح جو

pacific (صفت)
ارام، صلح جو

pacificist (صفت)
صلح جو

فارسی به عربی

باسیفیکی , سلمی

پیشنهاد کاربران

سلامت جو. [ س َ م َ ] ( نف مرکب ) آنکه براه سلامت رود. ( فرهنگ فارسی معین ) . || صلح جوی و آرامش طلب . ( فرهنگ فارسی معین ) .

بپرس