لغت نامه دهخدا
صلبی. [ ص ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به صلب که بطنی است از بنی سامة. ( از الانساب سمعانی ).
صلبی.[ ص ُل ْ ل َ بی ی ] ( ع اِ ) صُلَّب. سنگ فسان. سنگی که بدان جلا دهند. ( منتهی الارب ). رجوع به صُلَّبیَّة شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. مربوط به پدر.
۳. مربوط به یک نسل.
مترادف ها
هم خون، از یک صلب، صلبی
پشتی، صلبی، ظهری، فقراتی، وابسته به تیره پشت
پیشنهاد کاربران
خواهر صلبی، ابی