صلب

/solb/

مترادف صلب: بردبار، شکیبا، صبور، بردارکشیدن، دارزدن

متضاد صلب: ناصبور

معنی انگلیسی:
loins, hard, loin

لغت نامه دهخدا

صلب. [ ص َ ] ( ع مص )بر دار کشیدن. ( منتهی الارب ). بر دار کردن. ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) : بعضی از شر بود که آسان تر بود از بعضی ، چنانکه ضرب از قتل و قتل از صلب و صلب ازتمثیل. ( ابوالفتوح رازی ). و با کردن صرف شود. || برآوردن چربش استخوانها را و سوختن آن را. || بریان کردن گوشت را. || ساختن دو چلیپ بر سر دلو. || مداومت کردن تب و سخت شدن آن. ( منتهی الارب ). تب گرم شدن. ( تاج المصادربیهقی ). تب گرم آمدن. ( مصادر زوزنی ). سخت شدن تب.

صلب. [ ص َ ] ( اِخ ) وادی صلب بین آمد و میافارقین است. ( معجم البلدان ).

صلب. [ ص ُ ل َ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( منتهی الارب ).

صلب. [ ص ُ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صَلیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به صلیب شود.

صلب. [ ص ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) سخت. || استوار. || ( اِ ) سنگ فسان. ( منتهی الارب ). حجرالمسن.

صلب. [ ص َ ل َ ] ( ع اِ ) چربش استخوان و فی الحدیث : لما قدم مکة اتاه اصحاب الصلب ؛ ای الذین یجمعون العظام و یستخرجون ودکها و یأتدمون به. || استخوان پشت. ( منتهی الارب ). مازوی پشت. ( مهذب الاسماء ). عظم من لدن الکاهل الی العجب. ( قاموس ). || زمین درشت. ( منتهی الارب ).

صلب. [ ص ُ ] ( ع ص ) رست. ( منتهی الارب ). || سخت. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) :
آنکه در بخشش راد است و به رادی چو علی
آنکه در مذهب صلب است و به صلبی چو عمر.
فرخی.
ساکن و صلب و امین باش که تا در ره دین
زیرکان با تو نیارند زداز علم نفس.
سنائی.
|| ( اِ )استخوانهای پشت از دوش تا بن سرین. ج ، اَصْلُب ، اصلاب. ( منتهی الارب ). مهره های پشت یعنی استخوان پشت. ( غیاث اللغات ). عظم من لدن الکاهل الی العجب. ( قاموس ) :
کعبه در ناف زمین بهتر سلاله ست از شرف
کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده.
خاقانی.
سالها باید آنکه مادر دهر
زاید از صلب توچو من فرزند.
خاقانی.
به ناف قبه عالم به صلب قائم کوه
به پشت راکع چرخ و به سجده مهتاب.
خاقانی.
از افق صلب شهریار مه نو
آمد و عید جلال بر اثر آورد.
خاقانی.
چنگ در صلب و رحمها برزدی
تا که شارع را بگیری از بدی.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) استوار محکم . ۲ - درشت . ۳ - قوی شدید . ۴ - ( اسم ) استخوانهای پشت تیره پشت : جمع : اصلاب اصلب .
کوهی است بنی مره ابن عباس را

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (ص . ) بردبار، صبور.
(صُ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) سخت ، محکم . ۲ - درشت . ۳ - قوی . ۴ - (اِ. ) استخوان های پشت ، کمر. ۵ - مجازاً نطفه .

فرهنگ عمید

۱. شدید، قوی، سخت، درشت.
۲. (اسم ) استخوان پشت، تیرۀ پشت، کمر.
۳. (اسم ) [مجاز] نسل و اولاد.
۱. مصلوب کردن، به دار آویختن، به دار زدن، کسی را بر دار کشیدن.
۲. درآوردن چربی و مغز استخوان.
۳. بریان کردن گوشت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صلب یعنی به صلیب کشیدن
صَلَب در لغت یعنی دار زدن. صلیب هم گفته می‏شود.
معنای اصطلاحی صلب
در اصطلاح یک نوع معروف از دار زدن است که در آن فرد را به شاخه یا تنه درختی آویزان می‏کنند و دست و پایش را به آن میخکوب کرده، او را به همین حال رها می‏کنند تا بمیرد. (او را به چوبی به شکل صلیب‏دار می‏زنند.)
خداوند متعال در باره حضرت مسیح (علیه السلام) می‏فرماید:
«... وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ...» «او را نکشتند و (حتی) او را به دار نکشیدند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد.»
مجازات صلب
صلب از مجازاتهایی است که در باره محارب و راهزن اعمال می‏شود.


[ویکی الکتاب] معنی صُّلْبِ: پشت
تکرار در قرآن: ۸(بار)
(بر وزن قفل) سخت و محکم. «هُوَ صُلْبٌ فی دینِهِ» او در دینش محکم است در نهج البلاغه نامه 45 فرموده «اَلّا وَ اِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِیَّةَ اَصْلَبُ عُوداً» بدان درخت بیابانی (که آب کم بیند) شاخه‏اش محکمتر است . صلب به مهره‏های پشت و مجاری نطفه مرد گفته می‏شود و علت این تسمیه به قول راغب سخت بودن مهره پشت است همچنین است اصلاب در آیه . ولی در «تراب» معنی آیه مشروحاً گذشت و احتمال دادیم که مراد از صلب قسمت آخر ستون مهره است و مراد از اصلاب به نظر ما همان است. صلب: (به فتح اول) دار زدن است برای قتل ، حتماً حتماً شما را تنه‏های خرما آویزانتان می‏کنم. صلب و تصلیب هر دو متعدی اند و ظاهراً از تفعیل مبالغه مراد است در اقرب تصلیب را لازم هم گفته است. * . یعنی: عیسی را نکشتند و برادر نکردند ولیکن کار بر آنها مشتبه شد. آیه در عدم قتل و عدم صلب غیسی با دست یهود صریح است و ابهامی ندارد. موضوع صلیب در نصاری و اینکه دار رفتن عیسی علیه السلام کفّاره گناهان است از بیخ باطل و ساختگی است و انشاءاللّه در «عیسی» بررسی خواهد شد. با صراحت این آیه و ذیل آن «وَ ما قَتَلُوهُ یَقیناً» باز ملاحظه می‏شود که عده‏ای مسلمانان قلم بدست گرفته و کتاب می‏نویسند چون به حالات حضرت عیسی علیه السلام رسیدند با کمال بی خبری می‏گویند: عیسی را به صلیب کشیدند رجوع کنید به فرهنگ امیر کبیر، فرهنگ عمید کلمه عیسی. این نویسندگان چه قدر از قرآن و مطالب اسلامی بی خبرند؟ صلب دراسلام دار کردن یکی از مجازات اسلامی است که در کیفر محارب ذکر شده است و آن چنین است . ترتیب مجازات او در «حرب» گذشت ولی آیا صلب در اسلام مانند امروزی است که مجرم را به وسیله آن خفه کنند. یا جور دیگر است ؟ نا گفته نماند در «حرب» تحت عنوان محار و حدّ او گفته شد: صلب یکی از چهار مجازات محارب است و او کسی است که امنیّت عمومی را به هم زده و ایجاد نا امنی و سلب آسایش کند به موجب روایات اگر حاکم صلاح بداند او را سه روز بدار می‏آویزند، پس از آن به زیر آورده نماز می‏خواند و دفن می‏کند. در وسائل کتاب الحدود ابئاب حدّ محارب باب 5 سه حدیث در این خصوص نقل کرده است: «اِنَّ اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ علیه السلام صَلَبَ رَجُلاً بِالْحیرَةِ ثَلاثَةَ اَیّامٍ ثُمَّ اَنْزَلَهُ فی الْیَوْمِ الرّابِعِ فَصَلّی عَلَیْهِ فَدَفَنَهُ». «قالَ الصّادِقُ علیه السلام اَلْمَصْلُوبُ یُنْزَلُ عَنِ الْخَشَبَةِ بَعْدَ ثَلاثَةِ اَیّامٍ وَ یُغَسَّلُ وَ یُدْفَنُ وَ لا یَجُوزُ صَلْبُهُ اَکْثَرُ مِنْ ثَلاثَةِ اَیّامٍ». ملاحظه این احادیث نشان می‏دهد که اول او را می‏کشند، سپس مرده‏اش را به دار می‏زنند چنانکه شیخ طوسی آیه را حمل بر ترتیب کرده و فتئی داده که پیش از قتل صلب جایز نیست ولی شیخ مفید و ابن ادریس آیه را حمل بر تخییر کرده و گفته‏اند: زنده بدار زده می‏شود ولی از روایات اول و نهم باب اول حدود محارب قول شیخ مفید ره استفاده می‏شود رجوع شود به مختلف علّامه و شرایع و شرح لمعه و جواهر. البته: دار زدن در صورت صلاح دیدن حاکم، برای آن است که مردم او را مصلوب دیده متنّبه شوند و ایجاد نا امنی نکنند.

[ویکی فقه] صلب (ستون فقرات). صُلْب به معنای ستون فقرات؛ تیره پشت می باشد.
صلب در لغت به معنای شی ء محکم و قوی آمده است. به پشت از آن جهت که ستون فقرات از بالا تا پایین پشت کشیده شده و موجب قوت و استحکام آن گردیده، صلب اطلاق می شود ( پشت).
کاربرد در فقه
به فرزندان بدون واسطه انسان در مقابل نوه و نتیجه نیز فرزند صلبی اطلاق شده است که در کلمات فقها بسیار کاربرد دارد.بر اصل ترکه میّت نیز صلب (= صلب المال) در مقابل ثلث آن اطلاق می شود.به بعض احکام عنوان یاد شده که در باب وقف و وصیّت آمده، اشاره می شود.چنانچه واقف بگوید:این مال را بر فرزندانم وقف کردم، به قول مشهور، منصرف به فرزندان صلبی است و شامل نوادگان او نخواهد شد. هرگاه فردی به واجب (مانند حج واجب ، کفّارات ، زکات و خمس ) و غیر واجب، وصیّت کند، ابتدا واجب از صلب مال او خارج می شود و باقی از ثلث مال، در صورتی که وارث اجازه برداشت آن را از صلب مال ندهد.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:جسم

جدول کلمات

سخت , درشت, قوی

مترادف ها

loin (اسم)
گرده، کمر، صلب، گوشت گرده

rigid (صفت)
سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو

فارسی به عربی

خاصرة , متصلب

پیشنهاد کاربران

انعطاف ناپذیر
سنگسا
مانند سنگ سخت. سنگگون هم می تواند به همین چم باشد. اما سنگسا آوای بهتری دارد
ورم سوداوی
بیضه، محل تجمع اسپرم، اسپرم دان
صلب ، تصلیب = در طب سنتی مزاج خشک را گویند
[پلیمر] سخت
پایدار، پایا
زیغَن = صلب، rigid
بن خان: لغت نامه دهخدا
#پارسی دوست
جسم یا نژاد مانند صلب پدر و رحم مادر
سخت و سفت. محکم
در قانون مجازات اسلامی منظور همان دار زدن است
Atriple
این کلمه به سکون لام خوانده می شود نه با فتحه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس