مجنون چو صلابت پدر دید
در پای پدر چو سایه غلتید.
نظامی.
|| صولت. مهابت. ترسناکی. مخوف بودن. قدرت : گرگ را کی رسد صلابت شیر
بازرا کی رسد نهیب شخیش.
رودکی.
( بر طبق نسخه بدل لغت فرس اسدی چ پاول هورن ).عتیق صفوت و صدری ( ؟ ) عمرصلابت و عدل
به شرم و حلم چو عثمان ، علی به علم و سخا.
سوزنی ( دیوان خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ).به شرم و حلم چو عثمان ، علی به علم و سخا.
هر یک به صلابت گرازی
برده سر اشتری به گازی.
نظامی.برده سر اشتری به گازی.
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندی و صلابت که اوست.
سعدی.با همه تندی و صلابت که اوست.
عقل باید که با صلابت عشق
نکند پنجه توانائی.
سعدی.نکند پنجه توانائی.
پادشاهان سخن بصلابت گویند و باشد که در نهان صلح جویند. ( گلستان ). || نیرو. قدرت. توانائی. فشار :
لجام در سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی.
سعدی.لجام در سر شیران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار در بینی.
همچنین تا برسید بکنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد. ( گلستان ). || هی ان تعرض لها عسر حرکة الی الانفتاح عن التغمیض و الی التغمیض عن الانفتاح. ( بحر الجواهر )؛ سنگینی که در پلک چشم پدید آید و گشودن و یا باز کردن چشم را دشوار سازد.
صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع مص ) صلابت. رجوع به صلابت شود.
صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایة آمده است. رجوع به صلایة شود.
صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع مص ) صلابت. رجوع به صلابت شود.
صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایة آمده است. رجوع به صلایة شود.