همی باز جستند راز سپهر
به صلاب تا بر که گردد بمهر.
فردوسی.
همه زیج و صلاب برداشتندبدان نیز یک هفته بگذاشتند.
فردوسی.
منجم بیاورد صلاب رابینداخت آرامش و خواب را.
فردوسی.
بیاورد صلاب و اختر گرفت ز روز بلا دست بر سر گرفت.
فردوسی.
برفتند پویان بر شهریارهمان زیج و صلابها در کنار.
فردوسی.
بصلاب کردند ز اختر نگاه هم از زیج او می بجستند راه.
فردوسی.
بدان منگر که سرهالم بکار خویش محتالم شبی تا دی بدشت اندر ابی صلاب و فرکالم.
طیان.
بگفت این و صلاب برداشته به ره دیده بان دیده بگماشته.
اسدی.
رجوع به اسطرلاب شود.