صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نظامی.
نداند چو رومی کسی نقش بست گه صقل چینی بود چیره دست.
نظامی.
|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین. || زدن کسی را بچوب دستی. ( منتهی الارب ).صقل. [ ص ُ ] ( ع اِ ) پهلو. ( منتهی الارب ). پهلوی مردم. ( مهذب الاسماء ). || تهیگاه. ( منتهی الارب ). تهیگاه اسب. ( مهذب الاسماء ). لغتی است در سقل ( تهیگاه ). ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ) سبک از ستور. ( منتهی الارب ).
صقل. [ ص َ ق ِ ] ( ع ص ) مختلف در رفتار. || اسب کم گوشت. || اسب دراز تهیگاه و میان. ( منتهی الارب ). اسبی پهلوآور. ( مهذب الاسماء ).
صقل. [ ص ُ ق َ ] ( اِخ ) نام شمشیر عروةبن زیدالخیل است. ( منتهی الارب ).