صقال

لغت نامه دهخدا

صقال. [ ص ِ ] ( ع مص ) زدودن شمشیر و آینه و جز آن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). صیقل زدن. روشن کردن. || ( اِمص ) زدودگی. ( منتهی الارب ). روشنگری :
پر صقالت بود روی از گشت چرخ
گشت روی پر صقالت چون زگال.
ناصرخسرو.
ای گوهر معانی زان تیغ گوهری
خنجربده بحنجر بدگوهران صقال.
ناصرخسرو.
همچو این تاریک رویان روی من
تیره بود و تارفام و بی صقال.
ناصرخسرو.
نه خنجر فهمم صقال دارد
نه آتش طبعم شرار دارد.
مسعودسعد.
در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام
روزی به یک صقال بجای آیدم مضا.
مسعودسعد.
از مالشی که یافت دلم روشنی گرفت
روشن شود هرآینه آیینه از صقال.
مجد همگر.
|| ( اِ ) شکم. ( منتهی الارب ). الجنب و الخاصرة. ( بحرالجواهر ).
|| صقال الفرس ؛ نیکو سیاست و صیانت کردن آن. ( منتهی الارب ).

صقال. [ ص َق ْ قا ] ( ع ص ) مهره زن. ( مهذب الاسماء ). مهره کش. ( غیاث اللغات ). || روشنگر یعنی آنکه آهن روشن کند. ( مهذب الاسماء ). شحاذ. جَلاّء.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) زدودن شمشیر و آینه و جز آن صیقل زدن . ۲ - ( اسم ) زدودگی جلا
مهره زن

فرهنگ معین

(ص قُ ) [ ع . ] (ص . ) آن که آهن را روشن کند، روشنگر.
(ص ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) زدودن شمشیر و آینه و جز آن ، صیقل زدن . ۲ - (اِمص . ) زدودگی ، جلا.

فرهنگ عمید

زدودن و برطرف ساختن زنگ آینه یا آهن، جلا دادن، روشن کردن، صیقل زدن.
* صقال گرفتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] زدوده شدن، جلا یافتن.

جدول کلمات

روشنگر

پیشنهاد کاربران

بپرس