صقاع
لغت نامه دهخدا
صقاع. [ ص ِ ] ( ع اِ ) برقع. ( منتهی الارب ). روی پوش. ( مهذب الاسماء ). || خرقه که زیر معجر افکنند تا ریم نگیرد. ( منتهی الارب ). || آهنی است بجای کام لگام. ( منتهی الارب ). حدیدة فی موضع الحکمة من اللجام. ( اقرب الموارد ). || داغی است سپس سر شتر. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید