صفی قلی بیگ

لغت نامه دهخدا

صفی قلی بیگ. [ ص َ ق ُ ب َ ] ( اِخ ) نصرآبادی گوید: صفی قلی بیگ خلف مرحمت پناه محمدعلی بیگ مرحوم مدتی کرک یراق پادشاه قدردان شاه عباس ماضی بود، بعلت قابلیت بمرتبه مصاحبت و مجالست سربلند گردیده و زیاده بر امرای عظام قرب بهم رسانید. بعد از فوت آن پادشاه جنت مکان در زمان شاه صفی بحجابت به هندوستان رفته آن خدمت رابدلخواه بتقدیم رسانیده بعد از آن وزیر اصفهان شده در زمان شاه جنت مکان شاه عباس ثانی بنظارت بیوتات سرافراز گردیده مدتی قبل از حال تحریر فوت شده. مرد دین دار خیررسان بود چنانچه چند رباط ساخته و آثار خیر از او بسیار مانده است. صفی قلی بیگ مذکور جوان قابل معقولی بود در ظاهر و باطن کمال قبول و اهلیّت داشت. در زمان شاه جنت مکان شاه عباس ثانی به وزارت دارالعباد یزد سرافراز گردیده در آن حین فوت شد. طبعش خالی از شوخی نبوده. صفی تخلص داشت. این ابیات از اوست :
سروش به هر مکان که ز جا میشود بلند
تا ساق عرش نام خدا میشودبلند
سرگشته ایم گرد جهان همچو آسمان
تا دست و تیغ او ز کجا میشود بلند
چون برق آه از سر افلاک بگذرد
دودی کز آتش دل ما میشود بلند
غم را نهفته ایم بخلوت سرای دل
ای ناله دم مزن که صدا میشود بلند.
تا نکشی دردسر هیچ کس
به که نپرسی خبر هیچ کس
از نظر خویش اگر گم شوی
گم نشوی در نظر هیچ کس
عرض مکن حاجت خود را صفی
جز به در او به در هیچ کس.
( تذکره نصرآبادی صص 72-73 ).

صفی قلی بیگ. [ص َ ق ُ ب َ ] ( اِخ ) نصرآبادی آرد: صاحب جمع هیمه خانه نواب اشرف از قبیله اتراک است. در تمشیت امر مذکور چنانچه پسند خاطر باشد سعی می نماید و در کاردانی و حساب فهمی مشهور و معروف است. چون پسر قابلی داشت خدمت خود را جهت او استدعا نموده در این سال بری از عمر نخورده فوت شد، باز خود دخیل کار شده با وجود کبر سن آرام ندارد و طبعش خالی از لطف نیست شعرش این است :
نرفت از دل گردون غبار کینه ما
شکست در بغل سنگ آبگینه ما.
( تذکره نصرآبادی صص 45-46 ).

صفی قلی بیگ. [ ص َ ق ُ ب َ ] ( اِخ ) نصرآبادی گوید: ولد ملک سلطان جارچی باشی. ملک سلطان از رستاق اصفهان بود بوسیله ای ملازم شاه عباس ماضی شده ، رفته رفته بسبب حسن خدمات و رشد، جارچی باشی شده کمال اعتماد داشت چنانچه در مصلحتها دخیل بود. صفی قلی بیگ مذکور جوان شوخ شلاقی بود. نقدی بیگ وزیر لله بیگ را بسببی در روز روشن کشت. بعلت مصاحبت شاهزاده ها شاه عباس چشم او را کنده. فقیر در صحبت او رسیدم نهایت قابلیت داشت. در نظم و نثر طبعش خالی از لطف نبود. طنبور چهار تار را خوب می نواخت و در علم موسیقی نهایت ربط داشت. مثنوی گفته ، این دوبیت از آن است :بیشتر بخوانید ...

پیشنهاد کاربران

بپرس