زآن پیش که ناگه لب خشک بنده
دزدد شکری زان دو لب پرخنده
لشکرگه زنگبار بر گرد رخش
از مشک طناب در طناب افکنده...
هم او گوید:
نه یکی روز ز وصل تو نشان یافته ام
نه یکی شب ز فراق تو امان یافته ام
دوش از دست غمت این دل غم پرور را
خون چکان نعره زنان جامه دران یافته ام
هیچ عاقل نکند باورم ای دوست که من
دل دیوانه خود را به چه سان یافته ام
نظری کردی روزی بمن سوخته دل
هرچه دارم من بیچاره از آن یافته ام
به دو جو بر من اگر هر دو جهان گم گردد
چون ترا یافته ام هر دو جهان یافته ام.
( لباب الالباب چ لیدن ج 1 صص 278-279 ).
و رجوع به مجمع الفصحا ج 1 ص 313 و ریاض العارفین شود.