صفوق

لغت نامه دهخدا

صفوق. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) کوه بلند صعب. المرتقی. ( منتهی الارب ). || کمان نرم. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || سنگ تابان بلند. ( منتهی الارب ). الصخرة الملساء المرتفعة. ( اقرب الموارد ). || ناقه که بچه ناتمام انداخته باشد و آن را بر بچه اول مهربان گردانند تا شیر دهد. ( منتهی الارب ). بدین معنی در تاج العروس ، اقرب الموارد، قطر المحیط دیده نشد و ظاهراً خلطی در لغت رخ داده است.

پیشنهاد کاربران

بپرس