صفن

لغت نامه دهخدا

صفن. [ ص َ / ص َ ف َ ] ( ع اِ ) پوست خایه مردم. ( منتهی الارب ). پوست خایه. ( مهذب الاسماء ). جلد بیضة الانثیان و هی کیس الانثیین. ( بحرالجواهر ). || خنور چرمین. ( منتهی الارب ). || ریه شتر که بوقت بانگ و مستی از دهن بیرون آرد. ( منتهی الارب ). شقشقة. رجوع به صفنة شود.

صفن. [ ص ُ ]( ع اِ ) خنور از چرم که در وی آب کنند. ( منتهی الارب ). || توبره شبان و شتربان که زاد و اسباب خود در وی نهند. ( منتهی الارب ). رجوع به صفنة شود.

صفن. [ ص َ / ص ُ ] ( ع اِ ) سفره. ( منتهی الارب ).

صفن. [ ص َ ف َ ] ( ع اِ ) آنچه در وی خوشه باشد از کشت. || خانه زنبور که برای خودیا بچه ها ساخته و ترتیب داده باشد. ( منتهی الارب ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صَفْن به معنای چسبانیدن پاها به هم یا بلند کردن یکی در حال ایستادن است.
این عنوان به مناسبت در باب صلات آمده است.
منظور از صَفْن
برخی، صفن را به چسباندن پاها به یکدیگر در حال ایستادن و برخی دیگر به بلند کردن یکی از دو پا از زمین در حال ایستادن معنا کرده اند.
حکم صَفْن
صفن به هر دو معنا در نماز، مکروه است. البته جسباندن پاها به یکدیگر برای زن ، مستحب است.

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
. صافنات جمع صافنه وآن اسبی است که بر سه پای ایستاد و گوشه سم چهارم به زمین گذارید. (مجمع) دراقرب الموارد هست «صفن الفرس صفناً: قام علی ثلث قوائم و طرف حافر الرابعة» معنی آیه در «جود» گذشت. این لفظ در کلام اللّه مجید فقط یکبار یافته است .

پیشنهاد کاربران

بپرس