صفق

لغت نامه دهخدا

صفق. [ ص َ ] ( ع مص ) دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت. || فرود آمدن گروهی از اشخاص. || زدن مرغ هر دو بازو را که آواز برآید. || فروهشته شدن زهدان از بچه ناقه تا اینکه بمیرد بچه. || رفتن و سیر کردن. || فراز کردن در را. || گشادن در را. از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ). || فروخوابانیدن چشم را. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || جنبانیدن تارهای عود را. || جنبانیدن باد درختان را. || پر کردن کاسه را. || زدن کسی را با شمشیر. || از خنوری بخنوری دیگر کردن شراب را. || دست برهم زدن چندانکه آواز برآید. ( منتهی الارب ). دست برهم زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || زدنی که آواز آن شنیده شود. ( تاج المصادر بیهقی ). || بازگردانیدن. ( منتهی الارب ). گردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). واگردانیدن. ( مصادر زوزنی ). || ( اِمص ) فروختگی یا خریدگی. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) جای. || روی کوه یا بن کوه. || رخسار اسپ. || آب زرد که از پوست نو تراود بعد از آنکه آب بر او پاشیده باشند. || بوی بد دباغ. || کرانه هر چیزی. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده ذیل شود.

صفق. [ ص َ ف َ ] ( ع اِ ) آخر دماغ. || کرانه هر چیزی. || آب زرد که از چرم نو که بر آن آب ریخته باشند برآید. || بوی دباغ. || چرم ناپیراسته که از آن این آب تراود. || آب که در مشک نو بوی گرفته و زرد شده باشد. || آب که در مشک نو کرده بجنبانند تا زرد شود. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.

صفق. [ ص ُ ] ( ع اِ ) کرانه هر چیزی. ( منتهی الارب ).

صفق. [ ص ُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ صَفوق است. رجوع به صفوق شود.

صفق. [ ص ِ ] ( ع اِ ) یک در دروازه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت . ۲ - زدن مرغ هر دو بال را که آواز بر آید . ۳ - دست بر هم که آواز بر آید .
یک در دروازه

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - دست بر دست زدن . ۲ - دست بر دست هم زدن در معامله .

فرهنگ عمید

[قدیمی]
۱. با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود.
۲. دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت.
۳. دست بر دست زدن.

پیشنهاد کاربران

جنباندن - به هم ریختن
صفق[ اصطلاح طب سنتی ]به فتح اول و ثانی آبی که بر ادیم و یا مشک نو بریزند پس زرد گردد و به معنی طرف و کنار و در نباتات آنچه چین دار و با زردی و میل به طرفی داشته مستقیم نباشد مصفق نامند.

بپرس