صفریت

لغت نامه دهخدا

صفریت. [ ص ِ ] ( ع ص ) مرد محتاج بسیار عیال تهی دست. تاء زاید است. ( منتهی الارب ). الصفریت الفقیر و التاء زایدة. ( قطر المحیط ). ج ، صفاریت. درویش. ( مهذب الاسماء ).

صفریة. [ ص َ ف َ ری ی َ ] ( ع اِ ) گیاهی است که در اول خریف برآید یا آن ایام. || برآمد گرما و درآمد سرما. || اول ازمنه و آن یک ماه باشد. || بچه گوسفندان در طلوع سهیل. ( منتهی الارب ). رجوع به صفری شود.

صفریة. [ ص ُ ف ِ ری ی َ ]( ع اِ ) خرمائی است یمانی که در حالت بسریت آن را خشک کرده و بجای شکر در سویق اندازند. ( منتهی الارب ).

صفریة. [ ص ُ ری ی َ ] ( اِخ ) اصحاب زیادبن اصفر، یکی از پانزده فرقه خوارج. ( بیان الادیان چ مرحوم اقبال ص 49 ). آنان را بدان جهت صفریه خواندند که رخسارشان زرد بود، و گفته اند از آن رو که اصحاب ابن صفارند. ( عقدالفرید چ محمد سعید عریان ج 1 ص 171 و ج 2 ص 222 ). گروهی از خوارج منسوب به عبداﷲبن صفار یا بسوی زیاد اصفر، یا بدان جهت که زردرنگ اند یا جهت خالی شدن ایشان از دین. ( منتهی الارب ). فرقه ای از خوارجند اصحاب زیادبن الاصفر. ( مفاتیح العلوم خوارزمی ). صفریه با ازارقه متفقند که گناهکاران مشرک باشند لکن صفریه کشتن کودکان و زنان مخالفان خود را روا ندارند و ازارقه روادارند. ( ضحی الاسلام ج 3 ص 331 ) ( خاندان نوبختی ص 34 ).

فرهنگ فارسی

مرد محتاج بسیار عیال تهی دست

پیشنهاد کاربران

بپرس