صفراغون

لغت نامه دهخدا

صفراغون. [ ص َ ] ( معرب ، اِ ) به لغت یونانی نام مرغی است بمقدار گنجشک و آن را به عربی عصفورالشوک خوانند و بعضی گویند نوعی از مرغ صیاداست. ( برهان قاطع ). مننسکی به سند فرهنگ شعوری میگوید: صفراغون طائری است زردرنگ مایل به سیاهی که اکثردر جالیزها می باشد و آن را صفراگون بگاف فارسی نیز گویند و بسند نعمت اﷲ می نویسد که پرنده ای است که آن را به عربی سلوی و به هندی بتیر خوانند. ( برهان حاشیه چ کلکته ). نام پرنده ای است سخت خرد لیکن بزرگتر از عصفور ملکی و از جنس صعوه است و آن نیکوتر و سودمندتر از هر چیز بود خرد ساختن سنگ کلیه را، و آن را نیم پخته خورند بهتر بود و پخته با شراب صاف یا با آب عسل خورند. ( بحر الجواهر ). خواجه ابوعلی رحمة اﷲ علیه گوید: مرغکی است ، او را بلغت فرنگ صفراغون گویند. آن را خشک کنند و بکوبند و اندکی بدهند سنگ را که درگرده و مثانه و دیگر اندامها بود برون آورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اسم فرنگی مرغی است قریب به گنجشک و به فارسی دمسیجه نامند. دایم دنباله را حرکت می دهد، گوشت خام و قدید و محرق او با ماءالعسل جهت سنگ مثانه و عسر بول بسیار نافع است. ( تحفه حکیم مؤمن ). دزی این کلمه را با نسرالبحر، عقاب البحر ( استخوان خوار ) تطبیق کرده و گوید این کلمه از حالت مفعول ٌ به کلمه لاتینی اُسفیراگوس گرفته شده. ( دزی ج 1 ص 836 ). طروغلودیس . عصفور السیاح.

فرهنگ فارسی

( اسم ) دم جنبانک .

پیشنهاد کاربران

بپرس