چونین بتی که منت صفت کردم
سرمست پیش میشنه بنشسته.
عماره مروزی.
که داند صفت کردن داد توکه داد و بزرگی است بنیاد تو.
فردوسی.
صفت کرد از آن چار پیکر به شاه که کس را نبود آنچنان دستگاه.
نظامی.
و کارها کردند بر سرخاک او که صفت نتوان کرد. ( تذکرةالاولیاء ).کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
که حیران بازمی مانم چه داند گفت حیرانی.
سعدی.
صورت یوسف نادیده صفت می کردندچون بدیدند زبان همه از کار برفت.
سعدی.
دیگر نظر نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری.
سعدی.
و این اسب ابی الفضل را بنزدیک یکی از خلفا صفت کردند. ( تاریخ قم ص 228 ).- کسی را صفت کردن ؛ تحلیه.
- صفت کردن به شجاعت ؛ تشجیع. ( منتهی الارب ).