چه لعبت است که بر سطح گوی آینه رنگ
بسان لعبت بازان برآورد صد رنگ
گهی به جلوه درآید بشبه صفحه سیم
گهی به دیده نماید بسان حلقه تنگ
کندز خاور زی باختر شبی جولان
نپرسد و نهراسد ز راه و از فرسنگ
ستاده اند دلیران و او به پویه ستان
نشسته اند سواران و او به زین آونگ
گهی به شکل کمان گردد و گهی چو سپر
کمان که دید و سپر تندرو چو تیر خدنگ
چو نیم ساغر سیمین شود فراز قدح
گهی به کام شراب و گهی به جام شرنگ
گهی شود متمایل به گاو و بره وشیر
گهی بود متقارن به کژدم و خرچنگ
همه به ساحت گردون سفر کند که بود
فضای گیتی بر آن شگرف پیکر تنگ
جوان شودچو زلیخا به معجز یوسف
از آن سپس که چو یعقوب پیر و چفته و چنگ
به شام عید پدید آید از کنار افق
چو نعل خنگ شهنشاه آسمان اورنگ
شه مظفر منصور ناصرالدین شاه
که کف او چو محیط است و تیغ او چو نهنگ
شکار او همه پیل و نهنگ باشد و شیر
شکار شاهان گور و گوزن و آهو و رنگ
دهد به زایر گوهر به مشت و زر به طبق
دهد به شاعر عنبر به کیل وسیم به تنگ.
( از مجمع الفصحاء ج 2 ص 328 ).