صفائی

/safA~i/

لغت نامه دهخدا

صفائی. [ ص َ ] ( اخ ) یکی از شعرای ایران و از اهالی خراسان میباشد و از احبای مولانا جامی است. ازوست :
سوختم چندانکه برتن نیست دیگر جای داغ
بعد از این خواهم نهادن داغ بر بالای داغ.
( قاموس الاعلام ترکی ).

صفائی. [ ص َ ] ( اِخ ) جوانی ساده بود اما بصحبت جوانان شعف تمام داشت و از جمله چیزهائی که منافی طبع ساده او از او زائیده شده این بیت است :
می نماید گاه جولان نعل شبرنگش به چشم
چون مه نو کز نظر سازند مردم غایبش.
درسمرقند فوت شد. ( مجالس النفائس ص 48 ). از اندیجان است. ( حاشیه همان صفحه ).

صفائی. [ ص َ ] ( اِخ ) احمد نراقی. رجوع به احمد نراقی... شود.

صفائی. [ ص َ ] ( اِخ ) اندجانی. رجوع به صفائی شود.

صفائی. [ ص َ ] ( اِخ ) محمد صفی بن میرزا شرف الدین وفائی. وی یکی از شعرای ایران و از مردم قم است. و به هندوستان رفت و مدتی در لکنهو در خدمت نواب آصف الدوله بهادر گذراند و با دختر میرزا علی خان برادر نواب سالار جنگ ازدواج کرد و بخاطر این وصلت بمصائب بسیار دچار گردید. دیوانی بزرگ دارد. ازوست :
کی آن در شمار شهیدان عشق است
که بر دل نشان خدنگی ندارد.
( قاموس الاعلام ترکی ).

صفائی. [ ص َ ] ( اِخ ) مصطفی افندی. وی از شعرای عثمانی و از مردم استانبول است و در دفتر دیوان همایون پرورش یافت و به مأموریت های متعدد رفت و به سال 1196 درگذشت. اشعار فراوانی دارد و او راست : تذکره شعرا از تاریخ 1050 تا 1133. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

اصفهانی ( ملا ) محمد بن ( ملا ) سبز علی شاعر ایرانی ( ف. پس از ۱۲۲۵ ه.ق . ). وی از گویندگان فاضل و ماهر عهد فتحعلی شاه قاجار است ولی شهرتی بدست نیاورده . صفایی در موسیقی و حساب سیاق ماهر بود و خط را نیز نیکو مینوشت . د شعر بقصیده سرایی اقبال داشت .
مصطفی افندی

پیشنهاد کاربران

بپرس