صف شکن


مترادف صف شکن: خطشکن، جنگاور، جنگجو، دلیر، رزمنده، سلحشور، شجاع، صفدر، مبارز

لغت نامه دهخدا

صف شکن. [ ص َ ش ِ / ش َ ک َ ] ( نف مرکب ) شکننده صف. برهم زننده صف دشمن. دلیر. شجاع :
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هژبر صف شکن شاه فحول.
مولوی.
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان.
حافظ.
گفت ما تو را در این میدان صفدر تصور کرده بودیم تو صف شکن بوده ای. ( انیس الطالبین بخاری نسخه خطی مؤلف ). قارن که حاکم اهواز بود با سپاه صف شکن بمدد هرمز می آمد. ( روضةالصفا ). رجوع به صف و صف شکستن شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) بر هم زننده صف ( دشمن ) دلیر شجاع .

فرهنگ عمید

[عربی. فارسی]
۱. = صفدر
۲. [مجاز] دلیر، دلاور.

پیشنهاد کاربران

صف شکن :
ایرج صف شکن نویسنده و شاعر متولد ۱۳۲۶ در اصفهان و فارغ التحصیل دوره دکترای داروسازی است. وی تحصیلات خود را در دانشکده داروسازی دانشگاه اصفهان ادامه داد و در سال ۱۳۵۱ دکترای داروسازی گرفت.
...
[مشاهده متن کامل]

نخستین کتاب شعرش با عنوان �نبض اتفاق� در سال ۱۳۷۴ انتشار یافت. آخرین کتاب این شاعر که شامل بر ۱۶۰ رباعی است در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسیده است. وی همچنین در نشریات مطرح عرصه فرهنگ و ادب حضوری همیشگی دارد. مجموعه شعرهای �صلیب مهیا�، �صبح هیاهو�، �قاب برهنه�، �رأس ساعت گل� و �مرا به خاطره باد مسپار� از دیگر آثار منتشرشده این شاعرند. ( ویکی پدیا )

صفدر ؛ صف شکن. برهم زننده صف. رجوع به صفدر شود.

بپرس