خلق ندانم بسخن گفتنش
در همه گیتی ز صغار و کبار.
منوچهری.
بدین صفات جهانی بزرگ دیدم و خوب در این جهان دگربیعدد صغار و کبار.
ناصرخسرو.
همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش.
ناصرخسرو.
قیصر رومی بقصر مشرف او درروز مظالم ز بندگان صغار است.
ناصرخسرو.
جزعی خاست از امیر و وزیرفزعی کوفت بر صغار و کبار.
مسعودسعد.
اکابر همه عالم نهاده گردن طوع بر آستان جلالش چو بندگان صغار .
سعدی.
صغار. [ ص َ ] ( ع مص ) خوار شدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( مصادر زوزنی ). || مائل به غروب شدن آفتاب. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) خواری. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). || کوچکی. ( غیاث اللغات ). || ( اِ ) سقم. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ).
صغار. [ ص ُ ] ( ع ص ) خرد. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر ) ( مهذب الاسماء ). صغیر. ( اقرب الموارد ).