صعب العبور

/sa~bol~obur/

برابر پارسی: بد، سخت، دشوار

معنی انگلیسی:
difficult to pass, impracticable

لغت نامه دهخدا

صعب العبور. [ ص َ بُل ْ ع ُ ] ( ع ص مرکب ) دشوارگذار. دش گذار.

فرهنگ فارسی

جایی که از آن بسختی توان گذشت دشوار گذار دش گذار دشورا رو مقابل سهل العبور .
دشوار گذار

فرهنگ عمید

راهی که از آن به سختی عبور می کنند.

واژه نامه بختیاریکا

قلب؛ قلب قُلاو

مترادف ها

impassable (صفت)
صعب العبور، غیر قابل عبور، بی گدار، غیر قابل پذیرش

فارسی به عربی

غیر قابل للعبور

پیشنهاد کاربران

صعب: دشوار
عبور: گذر
دشوار گذر = دشگذر
۱ - واژه دشگذر را استاد دهخدا تایید کرده
۲ - واژه سخت متضاد نرم است و دشوار متضاد آسان، سخت را نباید به جای دشوار به کار برد ( برگرفته از زبان پاک استاد کسروی )
به مرجی ( شرطی ) صدا وسیما هم پیشنهاده ها را بکار برد
میتوان از واژگانی هَمچون {بَدراهه، دُژراهه، سَخت راه، سخت گُذر} بهره برد.
بِدرود!
سخت رو سخت گذر سخت راه ( راه سخت )
صعب العبور: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست:
سخت گذر saxtgozar، ترفنج tarfanj ( دری )
تنگل tangal، آورینک āvrinak ( خراسانی )
اتیتار atitār ( سنسکریت: atitāra )
دشخوار راه و یا دشوار راه
یک برابر پارسی برای صعب العبور است که هیچ واژه بیگانه در آن نیست .
گذر دشوار
رساترین برابر پارسی برای این واژه تازی، "ناهموار" است
راه ( ره ) دشوار ؛ راه صعب. صعب العبور. راه درشت. سخت گذار :
ز رفتن سراسر سپه گشت کند
از آن راه بیراه و دشوار و تند.
فردوسی.
کنون من به دستوری شهریار
بپیمایم این راه دشوار خوار.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

که چون بودی ای پهلوان زاده مرد
بدین راه دشوار با باد و گرد.
فردوسی.
بسی راه دشوار بگذاشتم
بسی دشمن ازپیش برداشتم.
فردوسی.
ز بهر آن جهان این توشه بردار
که ره بی زاد باشد سخت دشوار.
ناصرخسرو.
خاصگان دانند راه کعبه جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.
خاقانی.
ره دوزخ خوش و نغز و وسیع است
ره مینوست بس دشوار و ترفنج.
روزبهان.

دشوارگذر، سخت گذر
غیرقابل گذر ، گذر از آن ممکن نباشد.
دشوارگذار. [ دُش ْ گ ُ ] ( ن مف مرکب ) صعب المرور. ( ناظم الاطباء ) . صعب که بسختی از آن توان گذشتن . صعب السلوک . که گذشتن از آن صعب باشد. مقابل آسان گذار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : أیهم ؛ کوه بلند دشوارگذار.
...
[مشاهده متن کامل]
بَعکَنة؛ ریگی دشوار گذار. بوباة؛ بیابان و عقبه ای است دشوار گذار در راه یمن . صَعود، صَعوداء؛ عقبه ٔ دشوار گذار. ضَمز؛جای درشت و پشته ٔ دشوار گذار. عراقیب ؛ راههای تنگ ودشوار گذار در پشت کوه . عُنوت ؛ پشته ٔ دشوارگذار. لَخمة؛ جای دشوار گذار از زمین درشت . مَدرة؛ جایی است تنگ و دشوار گذار مر بنی شعبه را. ( از منتهی الارب ) .

درشتناک
ببرم این درشتناک بادیه
که گم شود خرد در انتهای او.
منوچهری
" دش گذر " ، دژگذر "
سخت گذر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس