صری
لغت نامه دهخدا
صری. [ ص َ را ] ( ع اِ ) بقیه چیزی. ( منتهی الارب ). || ( ص ) لبن ٌ صری ؛ شیر برگشته مزه. ( منتهی الارب ). || آب ایستاده رنگ و بوی برگردانیده. ( منتهی الارب ). || ( مص ) صری الماء صری ً؛ برگشته رنگ و بوی گردید. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص ُرْ را ] ( ع ص ) ناقه و مانند آن که آن را نادوشیده باشند تا شیر در پستان وی جمع شود و بزرگ پستان و پرشیر نماید. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص ِرْ را ]( ع اِمص ) ( از نوع مضاعف ) نیک عزیمت بر کاری. یقال : و اﷲ انها منی صری ؛ ای عزیمة و جدّ. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص ُرْ را ] ( ع اِمص )( از نوع مضاعف ) نیک عزیمت بر کاری. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص َ ری ی ] ( ع ص ) اقدام کننده بر زن پدر خود. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص َ / ص ِرْ ری ] ( ع ص ) ( از نوع مضاعف ) درهم صری ؛ درم بانگ آور که بر ناخن زنند. ( منتهی الارب ). درمی بانگ کننده چون بیندازند. ( مهذب الاسماء ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید