از زرد و سرخ مرد بنفریبد
نا راست صره وی و قنطارش.
ناصرخسرو.
جز دین نستاند از کسی کابین راضی نشود بصدره و صره.
ناصرخسرو.
و اطراف چنان فراهم و منقبض که گوئی در صره بستی. ( کلیله و دمنه ). نقدی سره از آن صُره برداشتند. ( کلیله و دمنه ). و در صحبت او پنجاه صره و در هر صره ده هزار دینار حمل فرمود. ( کلیله و دمنه ).آن می و جام بین بهم گوئی دست شعوذه
کرده ز سیم ده دهی صُرّه زرّ شش سری.
خاقانی.
زر همچو گل ز صره از آن ریختم بخاک تا همچو غنچه با دل پرخون نیامدم.
عطار.
صره هزار دینار زر از روزن بیرون داشت. ( گلستان ).و آنکه پهلو تهی کند از کان
صره سیم و زر کجا یابد.
ابن یمین.
و از جیب او صره دنانیر درافتاد که زیاده و بیشتر از خرج او بود. ( تاریخ قم ص 161 ). || بلغنده. ( دستورالاخوان ).صرة. [ ص َرْ رَ ] ( ع اِمص ) سختی اندوه. ( منتهی الارب ). || سختی جنگ. ( منتهی الارب ). || سختی گرما. ( منتهی الارب ) ( دستورالاخوان ). || ( اِ ) درختی است که بر آن شاخه های انگور آویخته باشد. ( منتهی الارب ). || بانگ و فریاد. ( منتهی الارب ). بانگ. ( دستورالاخوان ). || جماعت مردم و جز آن. ( منتهی الارب ). || گوسپندی که ندوشند آن را تا پستانش پر از شیر گردد. ( منتهی الارب ). || مهره افسون که بدان زنان مردان را بند کنند و حمله کنند. ( منتهی الارب ). خرزة للتأخید. ( اقرب الموارد ). || گله شتر. ( دستورالاخوان ). || ( ص ) ترشروی. ( منتهی الارب ).
صرة. [ ص ِرْ رَ ] ( ع اِمص ) سختی سرما یا سرما که کشت و نبات را بسوزد. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) بانگ و آواز سخت. ( منتهی الارب ).