صرفی

/sarfi/

معنی انگلیسی:
inflectional, grammatical, etymological, grammarian

لغت نامه دهخدا

صرفی. [ ص َ فی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به صرف. || عالم به علم صرف. ج ، صرفیون و صرفیین.

صرفی. [ ص َ ] ( اِخ ) شاعری است. صاحب مجمع الخواص آرد: وی ژولیده موی وبا وضع درویشی و بی سروپائی راه میرفت. به درویشی نبود. قضا را با وی رقیب شدیم عاقبت بجور خواجه زاده تاب نیاورده به نحوی ترکش کرد که ممنون و منت دار شدیم کمتر کسی صرفش را بدین نحو می داند. اسم وی با مسمّی ̍مطابق و طبع شعر او هم صحیح و سالم بود. از اوست :
چه دمی بودکه عاشق سر کوی یار گیرد
به هزار امیدواری سر رهگذار گیرد.
( از تذکره مجمع الخواص صص 278-279 ).

صرفی. [ ص َ ] ( اِخ ) شاعری است و مؤلف آتشکده نویسد: نام او صلاح الدین و گویند او را باخواجه سلمان نسبتی است الحق شعر وی خالی از امتیاز نیست وی از تلامذه مولانا محتشم کاشی بود، از اوست :
با تو رشکم کشد و بی تو جدائی چه کنم
می کشم اینهمه از دیدن و نادیدن تو.
چو ز رفتن تو مُردم تو نشاط کن که هرگز
به مراد خاطر خود به از این سفر نکردی.
صرفی ز عشق دوست به نوعی نمرده ای
کز دشمنان به مرگ تو خرم شود کسی.
( از آتشکده آذر ذیل شعرای ساوه ).
صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: وی شاعر خوبی است. فقیر با او ملاقات نکرده ام ولی این ابیاتش را شنیده ام :
به سفر زمانه دایم چو منت غریب دارد
سرآن دیار گردم که تواَش غریب باشی
بگذر ز چاره من بگذار تا بمیرم
من ناتوان که باشم که توام طبیب باشی ؟
اگرت نصیب از آن لب نرسد مرنج صرفی
گنه کسی چه باشد چو تو بی نصیب باشی ؟
غمی کز مرگ دشمن دارم اینست
که ترسم در غم او مرده باشد.
کشتندو سوختند مرا ای هما برو
کز قسمت تو هیچ در این استخوان نبود
گویا که می کشند مرا هرگز اینچنین
غوغای عام بر در زندان من نبود...
( مجمع الخواص ص 222 ).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

صرفی. [ ص َ رَ فی ی ] ( ص نسبی ) از نجائب منسوب اند بسوی صرف که قبیله ای است. ( منتهی الارب ). و گویند صدفی است. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

عالم بعلم صرف، کسی که علم صرف می داند
( صفت ) ۱ - منسوب و مربوط به علم صرف . ۲ - عالم علم صرف صرف دادن جمع صرفیون صرفیین .
از نجائب منسوب اند بسوی صرف که قبیله ایست

فرهنگ عمید

عالم به علم صرف، کسی که علم صرف می داند.

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← ساختواژی

پیشنهاد کاربران

بپرس