گوئی خم صرعدار شد چرخ
کان زرد کف از دهان برانداخت.
خاقانی.
فلک چو عود صلیبش بر اختران بنددکه صرعدار بود اختران بوقت زوال.
خاقانی.
خور در تب و صرعدار یابم مه در دق و ناتوان ببینم.
خاقانی.
خم صرعدار آشفته سر، کف بر لب آورده زبرو آن خیک مستسقی نگر، در سینه صفرا داشته.
خاقانی.