صدوع

لغت نامه دهخدا

صدوع. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صدع. رجوع به صدع شود. || ( مص ) میل کردن بسوی کسی. ( منتهی الارب ). چسبیدن سوی کسی. ( تاج المصادربیهقی ). || بریدن بیابان را. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). || شب را براه رفتن. ( قطر المحیط ). || برگردانیدن کسی یا چیزی را. ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). بازداشتن کسی را یا چیزی را. ( قطرالمحیط ). || دردسر یافتن : اگر مخمور در هوای سایه شاخ شیمت فرخش نفسی برآرد از صدوع صداع خلاص آید. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 24 ).

پیشنهاد کاربران